مهزیارمهزیار، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

مهزیار حصارکی

مادرانه

به امید خدا تا چند روز دیگه آقا مهزیار به دنیا میاد و این انتظار چند ماه با همه خستگی ها و بی خوابی ها که بیشتر مامانش باهاش درگیر بود ، به پایان می رسه . و فصل تازه ای برای خانواده دو نفری ما با اومندنش شروع می شه . مهزیار با دنیای درونی مادرش خدا حافظی می کنه و به این دنیا سلام می کنه. من و مامانش تلاش می کنیم که لحظه های شاد زیادی رو تو زندگیش تجربه کنه . و من همیشه از لحظه ها و شب هایی براش خواهم گفت که مادر مهربانش ساعت ها سختی رو سپری کرده تا اون سالم و راحت باشه . تا رشد کنه ، اینا رو میگم تا قدر دان مادرش باشه . حالا میفهمم مادرم چه سختی ها رو بخاطر من تحمل کرده ، و از طرف خودم و همسر مهربانم اول از مادرم و مادرزنم و بعد از همه ماد...
29 آبان 1392

فرارسیدن ایام محرم

من از طرف خودم و مهزیار و مامان مهربون و دوست داشتنیش فرا رسیدن این ایام رو هم تبریک می گم هم تسلیت ، تبریک از این بابت که این روزها فرصت خوبیه برای بازگشت و شروع دوباره ، برای شناخت بهتر خودمون ، برای اینکه خودمونو ببخشیم و دوباره شروع کنیم ، برای نزدیک شدن به خدا ، و تسلیت بابت این حزن و اینکه می توان با گریه بر این مصیبت یه صفایی به قلب زنگار گرفتمون بدیم . برای همه و خونواده من توی این روزهای طلایی دعا کنین ، برای اینکه مهزیار به سلامت به دنیا بیاد و برای سلامتی مامان خوشگل و زحمت کشش هم دعا کنین . امید وارم عزاداریاتون مقبول خدای منان و مهربون باشه . ...
14 آبان 1392

یه نصیحت پدرانه

پسرم ، در زندگی برای همه لحظه هایی پیش میاد که جز خدا به هیچکس دیگه ای امید ندارن . سعی کن تو زندگی تا آنجایی که می تونی به حرف خدا گوش کنی ، تا اون لحظه ای که خدا باید به حرفت گوش کنه ، به حرفت گوش کنه . البته خدا مهربان تر و بخشنده تر از این حرفاست . و گاهی با آن که به حرفش گوش نمی دی ولی اون تورو دوست داره و بهت توجه می کنه . اما تو ادب داشته باش و به خواسته های خدا تا اونجا که می تونی توجه کن و به اونها تو زندگی عمل کن . دوست دار تو پدرت 
14 آبان 1392

داستان اسم مهزیار

سلام به همگی . من همیشه دوست داشتم وقتی پسر دار بشم اسمشو بزارم مهزیار ، دلیلشم این بود که برادر دوقلوی من اسمش مهزیار بود ولی بعد از 2 هفته ای که بدنیا اومد از دنیا رفت ، بخاطر این که ضعیف بود . دیشب از بابام پرسیدم دلیل اینکه من اسم پسرمو گذاشتم مهزیار معلومه تو چرا می خواستی این اسمو رو پسرت بزاری ، بابام گفت وقتی نوار حاج کافیو گوش می دادم یه داستان تعریف کرد از علی بن مهزیار و همین باعث شد این تصمیمو بگیرم ، باردار شدن مامانم مصادف شد با شهادت داییم که اسمش عباس بود ، برای همین مامان جونم گفت اگر پسر بود من دوست دارم اسمشو عباس بزاری ، موقع زایمان وقتی فهمیدن دوقلو مامان جونم گفت اولی که بدنیا اومد اسمش بشه عباس و دومی رو مهزیار بزارید...
24 مهر 1392

روز عرفه

تو این روز خانواده ما یادتون نره ، برای همه کوچولوها دعا کنید که شادی های زندگیشون آنقدر زیاد باشه که تلخی های زندگی یادشون بره . برای مهزیار که به سلامت بدنیا بیاد و مامان گلش یه دعا ویژه کنید .   ...
23 مهر 1392