مهزیارمهزیار، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

مهزیار حصارکی

عمه فریده

عمه مامانم خوش سلیقکی کرده برام پیامک فرستاده . دوسش دارم سلام بر مهزیار مهزیار جان با حروف اسمت جمله ای مینویسم که برای همیشه بماند م       مهرت ه       همیشه ورد ز       زبانم و ی ا    یادت را ر       روی قلبم حک میکنیم ورودت را به جهان هستی و زیبایی خلقت خداوند تبریک میگوییم . ...
5 آذر 1392

مادرانه

به امید خدا تا چند روز دیگه آقا مهزیار به دنیا میاد و این انتظار چند ماه با همه خستگی ها و بی خوابی ها که بیشتر مامانش باهاش درگیر بود ، به پایان می رسه . و فصل تازه ای برای خانواده دو نفری ما با اومندنش شروع می شه . مهزیار با دنیای درونی مادرش خدا حافظی می کنه و به این دنیا سلام می کنه. من و مامانش تلاش می کنیم که لحظه های شاد زیادی رو تو زندگیش تجربه کنه . و من همیشه از لحظه ها و شب هایی براش خواهم گفت که مادر مهربانش ساعت ها سختی رو سپری کرده تا اون سالم و راحت باشه . تا رشد کنه ، اینا رو میگم تا قدر دان مادرش باشه . حالا میفهمم مادرم چه سختی ها رو بخاطر من تحمل کرده ، و از طرف خودم و همسر مهربانم اول از مادرم و مادرزنم و بعد از همه ماد...
29 آبان 1392

تشکر

بابام برام از آدمایی گفت که دارن زحمت می کشن و شرایط رو برای آمدنم به دنیا فراهم میکنن . بابام میگه درسته که منو مامانت خیلی به چشم میایم و خیلی دیده می شیم اما کسایی هستن که خیلی بیشتر کار مکنن و زحمت می کشن که تا وقتی تو میایی همه چی درست باشه . منم خواستم از این طریق ازشون تشکر کنم ، بابام بهشون میگه عوامل پشت صحنه ، من که نمی فهمم ، بابام دیگه یه چیزایی میگه ... اولین تشکر از بابا حمیدم که خیلی زحمت می کشه ، ببیی هامو نگه می داره ( بابام گفت ) و هزینه سیسمونی رو داد . از مامان شهربانو که مسئول خرید و مدیر سیسمونی بود از رییس بزرگ !!(به قول بابام ) تشکر بعدی از باباحاجی و مامانی معصومه که می دونم یه جور دیگه منتظر من هستن چون من هم ا...
14 آبان 1392

یه نصیحت پدرانه

پسرم ، در زندگی برای همه لحظه هایی پیش میاد که جز خدا به هیچکس دیگه ای امید ندارن . سعی کن تو زندگی تا آنجایی که می تونی به حرف خدا گوش کنی ، تا اون لحظه ای که خدا باید به حرفت گوش کنه ، به حرفت گوش کنه . البته خدا مهربان تر و بخشنده تر از این حرفاست . و گاهی با آن که به حرفش گوش نمی دی ولی اون تورو دوست داره و بهت توجه می کنه . اما تو ادب داشته باش و به خواسته های خدا تا اونجا که می تونی توجه کن و به اونها تو زندگی عمل کن . دوست دار تو پدرت 
14 آبان 1392

خنده بازار

بابام خیلی خوشحاله که من دارم به دنیا میام ، هر شب از آرزوهاش برام میگه ، از کارای بزرگی که برام میخاد انجام بده ، میگه اگه تو به دنیا بیای 45500 تومن یارانتو  به حسابم میریزن ، و ما پولدار تر میشیم من که نمی دونم ، حتما بابام یه چی میدونه که اینو میگه . خدارو شکر ما از الان تو دل یه خانواده پولدار زندگی می کنیم .
8 آبان 1392

داستان اسم مهزیار

سلام به همگی . من همیشه دوست داشتم وقتی پسر دار بشم اسمشو بزارم مهزیار ، دلیلشم این بود که برادر دوقلوی من اسمش مهزیار بود ولی بعد از 2 هفته ای که بدنیا اومد از دنیا رفت ، بخاطر این که ضعیف بود . دیشب از بابام پرسیدم دلیل اینکه من اسم پسرمو گذاشتم مهزیار معلومه تو چرا می خواستی این اسمو رو پسرت بزاری ، بابام گفت وقتی نوار حاج کافیو گوش می دادم یه داستان تعریف کرد از علی بن مهزیار و همین باعث شد این تصمیمو بگیرم ، باردار شدن مامانم مصادف شد با شهادت داییم که اسمش عباس بود ، برای همین مامان جونم گفت اگر پسر بود من دوست دارم اسمشو عباس بزاری ، موقع زایمان وقتی فهمیدن دوقلو مامان جونم گفت اولی که بدنیا اومد اسمش بشه عباس و دومی رو مهزیار بزارید...
24 مهر 1392

خرید وسایل

سلام ، صبح بخیر بابا و مامانم دیشب برام رفتم چند تا وسیله خریدن مثل وان حموم ، لیوان با طرح پو ، صندلی دستشویی ، دستمال مرطوب ، ... من که نمیدونم اینا چیه ، مامانم اینا رو انتخاب کرده . بابام که خیلی خوشحال بود . صدا خندش تا اینتو میومد . منم به افتخارش چند تا لقد زدم . بابام میگه تا رییس ( مادر زن ) اجازه نده حق ندارم عکسایه وسایلمو بذارم تو وبلاگم .
18 مهر 1392